ملکوت مرگ
17 آذر 1402
مقدمه:
بشر از دیر باز با معقولة مرگ، دچار ترس و هراس بوده است و این ترس سبب شده از آگاهی در این زمینه اجتناب ورزد و مرگ را در هاله ای از ابهام در ذهن خود پنهان کند؛ در حالی که این پدیده، بخش گریز ناپذیری از زندگی است.
همان طور که جان در بدن وجود دارد و برای رشد و حرکت الزم است، مرگ نیز نقطة مقابل جان است و الزمة ارتقاء روح.
بسیاری از بزرگان جهان به مرگ از زاوایای دیگری نگریستند و این پدیده را که هر یک از ما در زندگی خود سرانجام تجربه خواهیم کرد، از ابعاد دیگر بررسی کردند.
مولوی با بر شمردن حکایت های گوناگون بر آن است تا ترس منطقی و غیر منطقی از حقیقت مرگ را برای مخاطبان روشن نماید و ایشان را از بیم و هراس آن برهاند و از این طریق راهی به سوی وصال و ابدیت نشان دهد.
در گفت وگوی امام علی (ع) در همراهی با رکاب داری که قصد کشتن او را داشت، امام فرمودند:
مرگ همچون باغ و بستان است
پیش من این تن ندارد قیمتی
بی تنِ خویشم فتی ابنُ الفتی
خنجر و شمشیر شد ریحانِ من
اگر مرگ نبود، زندگی هیچ اهمیتی نداشت؛ همان طور که اگر باران نبود تابش آفتاب معنایی نداشت.مرگ پایان زندگی نیست، بلکه آغاز و شروعی تازه است و ارتقاء پیدا کردن روح و رفتن به کلاس بالاتر.
به گفتة جناب استاد علی مقدم:”مرگ شیرین ترین اتفاق زندگی است، وقتی بچه به دنیا می آید، گریه می کند، ناله می زند، به خاطر این که وارد کلاس بسیار سخت و دشواری می شود، اما وقتی شخصی می میرد، لبخند دارد ؛به ویژه کسانی که زجر کشیدند، به جهت سبکی و مفارقت از جسم سنگین فیزیکی.
روح دارای سه حالت است: گاه شعاع آن برظاهر و باطن بدن می افتد و گاه فقط بر ظاهر آن می تابد و گاه پرتو آن به طور کلی از ظاهر و باطن جمع میشود؛ حالت اول حال بیداری ست، حالت دوم خواب است و حالت سوم مرگ.
در یک نگاه عرفانی و ماورائی، عالم هستی را به سه بخش: ناسوت، ملکوت و لاهوت تقسیم می کنند.
ناسوت همین عالم فیزیکی است که در حال حاضر داریم زندگی می کنیم؛ بعد از اینجا عالم ملکوت است،عالم ملکوت اصطلاحا عالم فرشتگان است. یک عالم بالاتر از عالم ما، همان جایی که خیلی به آن علاقمند هستیم. دنیای مشرف بر این دنیایی که ما در آن هستیم.
بالاتر از ملکوت، لاهوت را داریم که عالم الهی است .
لاهوت، مرکز اصلی و سر چشمة نور و عشق حضرت حق می باشد،لاهوت بالاترین بخش است که سرچشمه نور و عشق الهی است. پس مشخص شد، ملکوت عالمی است بین ناسوت و لاهوت.
لاهوت:جایگاه حضرت حق ملکوت :جایگاه فرشتگان ناسوت :این عالمی که ما هستیم همین جا جایگاه اجسام فیزیکی پس وقتی می گوییم ملکوت مرگ، یعنی ماورای مرگ، این مرگی که ما می شناسیم درونش چیست؟ چهرهی واقعیش چیست؟ می خواهیم بدانیم چرا بعضی از مرگ می ترسند و بعضی مشتاق مردن هستند؟ مرگ از نظر لغوی به معنای فوت ،قطع حیات و یا از بین رفتن زندگی می باشد؛ این معنی ظاهری مرگ است. برای شناخت مرگ باید حیات را بشناسیم؛ ما پدیده ای به نام حیات و جان را داریم که نقطه مقابل مرگ است. لغت جان به چه معنی ست:انسان دارای هفت کالبد است که باالترین آن کالبد هفت است و پایینترین و نازلترین و فیزیکی ترین کالبد ما همین کالبد فیزیکی است، یک جریان انرژی حیات بخش از مرکز جهان هستی از سرچشمه نور و عشق الهی جاری می شود، طی یک مراحلی به کالبد هفت می رسد.
کالبد هفت این جریان انرژی حیات بخش را می گیرد، خودش استفاده می کند و سیراب می شود و منتقل می کند به کالبد پایینتر یعنی کالبد شش. این جا کالبد هفت، سه کار را انجام می دهد: کار اول انرژی را می گیرد،خودش استفاده می کند. خودش به این انرژی زنده است. کار دوم این که: این را منتقل می کند به یک کالبد پایینتر. کار سوم این که: این جریان انرژی که منتقل می کند را کاهش فرکانس می دهد؛ چون آن انرژی با همان شدت نمی تواند به کالبد شش منتقل شود. اگر با فرض محال با همان فرکانس منتقل شود، کالبد شش آسیب جدی خواهد دید. کالبد شش این جریان را از کالبد هفت می گیرد و باز همین سه کار را انجام می دهد تا به کالبد یک می رسد.
این جریان انرژی ازسرچشمه عالم هستی،ازیگانه پروردگارما به سمت کالبد هفت می آید و با این توضیح به کالبدیک می رسدمی شود”حیات و جان.”
مرگ چیست؟
آن چیزی که در مورد مرگ می شناسیم، این جریان انرژی را از کالبد دو به سمت یک قطع می کند و ظاهرش این است که اتفاق خاصی می افتد، بیماری یا حادثه رخ می دهد که این جریان انرژی قطع می شود؛ اما باطن این است که، این جریان انرژی قطع می شود ادامه پیدا نمی کند. زمانی که جریان انرژی از کالبد دو به یک کات شود و جلوی انتقالش گرفته شود، دیگر جان و حیات به کالبد یک منتقل نمی شود و مرگ اتفاق می افتد.
در سیستم های متافیزیکی و معرفتی مرگ را به عنوان یکی از مراحل زندگی و یکی از مراحل رشد تکامل و تعالی می شناسیم. مرگ را پدیده ای برای انتقال از مرحله ای به مرحلة دیگر، از ارتعاشی به ارتعاش دیگر می شناسیم.
سقراط می گوید :”مرگ انتقال از طبقة فیزیکی به عالم مثال با رهنمایی ارواح نگهبان است.”
باید گفت که هر انتقالی، انتقال مثبت و رو به کمالی نیست؛ بلکه انتقالی به حالت بدتر و سخت تر نیز خواهد بود. لذا اهل شقاوت، از بدتر شدن وضعیت خویش چنان به درد و رنج میافتند که خواهان نیستی و نابودی (ثبور) مطلق هستند. خداوند در آیات 25 و 27 سوره حاقه با اشاره به اصحاب شمال و وضعیت آنان در قیامت و دوزخ بیان میکند که آنان خواهان استمرار مرگ خویش هستند و از خداوند درخواست دارند که پس از مرگ دوباره زنده نشوند؛ این آرزوی مرگ وزنده نشدن پس ازآن،به سبب آگاهی ازاعمال زشت خود و عذابی است که میبایست تا ابد آن را تحمل کنند.
انسانهای کامل و اولیای الهی چون در دنیا به کمال مطلق میرسند و متاله و ربانی میشوند، دیگر نیازی به انتقال چندگانه ای ندارند و تنها نیاز است که این پوسته دنیوی و مادی را برکنند و در جامه و تن پوش اخروی درآیند. اما متوسطین از مردم نیازمند توجه بیشتری هستند و عالم برزخ برای آنان نوعی فرصت کوتاه مدت دیگری است تا خود را به کمال برسانند؛ هر چند که فرصت عالم برزخ برای آنان همانند فرصت عالم دنیا نیست؛ چرا که فرآیند تکاملی درآنجا همانند دنیا سریع نیست، بلکه خیلی کند است و مرده در انتظار بهره مندی از باقیات صالحاتی است که در زمان حیات خود در دنیا به جا گذاشته یا در انتظار بهره مندی از خیرات و مبرات اهل دنیا است که دست ایشان هنوز برای کارهای نیک و صالح باز است و آن را هدیه به مردگان میکنند.
به هر حال، مرگ دنیوی، حالتی است که همه موجودات دنیا آن را تجربه خواهند کرد؛ زیرا مرگ تنها مسیر بازگشت به سوی خداوند است.(جمعه، آیه 8)پس هر انسانی میبایست جامه دنیا و کالبد مادی را از تن بیرون اندازد و روح وی از حلقوم بیرون آید و کالبد مادی را فروافکند و به جهان دیگری درآید.(قیامت، آیات 26و 28)
از آثار مرگ برای مرده و دیگران، فراق و جدایی است؛ زیرا با مرگ، مرده و زندگان امکان ارتباط با یکدیگر را از دست میدهند و همین مسئله جدایی است که برای بسیاری از مردم و حتی مردگان سخت و دشوار است.جدایی از خانواده، خویشان و دوستان از مهم ترین آثار مرگ در دنیاست . از این رو دو طرف از این جدایی در رنج هستند و مرگ را بر نمیتابند.
از دیگر آثاری که خداوند در قرآن برای مرگ بیان میکند، فراموشی مردگان از سوی خویشان و بستگان است.خاک، سرد است و هر رابطهای میان زندگان و مردگان را از میان بر میدارد. این گونه است که در مدتی کوتاه، مرده به فراموشی سپرده میشود(مریم، آیه 23) انسانها فاقد اختیار مرگ خود هستند و تنها خداوند است که اختیاردار مرگ موجودات و جانداران است .(آل عمران، آیه 145) (زمر، آیه 42)
مرگ از دیدگاه مولوی، به معنی »قطع و پایان زندگی« نیست، بلکه »تولّد« و »آغاز زندگی جاودانه« دیگری است .در اندیشه مولوی، »مواجهه مرگ با انسان« ، »متناسب با شیوه زندگی« و »رویارویی و مواجهه انسان با مرگ« نیز»متناسب با شیوه زندگی« اوست. دیدگاههای مولوی در این زمینه، در چارچوب »نظریه فراطبیعت گرایان«قرار میگیرد؛ زیرا وی، عامل اصلی معناداری زندگی را، عشق به خداوند و سیر و حرکت به سوی او و مرگ را، جزو اصلی زندگی و عامل پیوند و تکامل روح میداند. اما از دیدگاه هایدگر، مرگ، نوعی »انتخاب اجباری« و »هراسناک« و »امکان قطعی و درونی هستی« خود انسان است که »نقطه پایانی« برزندگی اوست؛ انسان، تنها با مرگ است که »هستی غیر اصیلش« به »ساحت اصیل«در میآید و مرگ، حدّ پایان زندگی اوست. وی بر این عقیده است که مرگ واقعهای نیست که در آینده اتفاق بیفتد، بلکه »ساختاری بنیادی« و »جدایی ناپذیر« از »درـ جهان ـ بودن«ماست. ازاین رو، رویارویی انسان با مرگ و پذیرش صادقانه آن، کلید »خودمختاری«، و »تمرکز«و به تعبیری؛»زندگی اصیل« است . دیدگاههای هایدگر درباره مرگ و نسبت آن با معنای زندگی در چارچوب نظریه »طبیعت گرایان« قرار میگیرد؛ زیرا وی برخالف مولوی، فراطبیعت )خداباوری یا روح محوری( را از مؤلّفههای معناداری زندگی نمیداند، بلکه بدون استناد به مسأله خدا و روح، به تحلیل معناداری زندگی یا بیمعنایی آن و تأثیر مرگ بر این معنی میپردازد.
مرگ آیینه است و حسنت در آینه درآمد آیینه بربگوید :(خوش منظرست مردن)
گر مؤمنی و شیرین هم مؤمنست مرگت ور کافری و تلخی هم کافرست مردن
گر یوسفی و خوبی آیینه ات چنانست ورنی در آن نمایش هم مضطرّت مردن
پس با اتکا به آیات قرآن و سخنان حکما و بزرگان اهل معرفت و عرفا و علما؛ مرگ را آغاز زندگی جاودانه می دانیم و ورود به مرحله ای باالتر و ارتقاء یافتن روح به سمت سرچشمهی اصلی نور و عشق الهی و بازگشت به اصل خویش و نجات از بند تن می دانیم.
تقدیم به معلم بزرگوارم جناب استاد علی مقدم که مرا به سمت شناخت مسیر نور هدایت کردند سپاسگزارم و از یزدان پاک برای ایشان سالمتی و عمر با برکت را خواستارم…
شهلا 10 بهمن 1402
بسیار زیبا و آموزنده ممنون از مطالب ارزشمند
مرضیه 23 بهمن 1402
عالی بود
پرویز 6 مهر 1403
بسیار خوب وجامع بیان کردند.