نقد فیلم فریاد مورچگان

به نام خدا

نقد فیلم فریاد مورچگان

 

فیلم فریاد مورچگان مربوط به‌سال ۲۰۰۶ ساخته‌ی جناب محسن مخلباف است و سطح فیلم از درک و سطح جامعه‌ی آن سال ایران، بسیار بالاتر بوده است.

داستان فیلم، زن و شوهری را نشان می‌دهد که برای ماه‌عسل به درخواست خانم به هندوستان برای یافتن حقیقت سفر می‌کنند.

خانم به‌دنبال یافتن حقیقت بوده و برای همین به مرکز ظاهری آن سفر می‌کنند.  همان‌گونه که رهروان تمام ادیان خدای خود را در شهری و مکانی خاص می‌جویند.

غافل از این‌که با نزدیک شدن به اصل، به اصالت نمی‌رسیم و احتمال عوض شدن اعتقادات افراد نیز هست و گاهی دیدن اصل یک موضوع، ناخوشایند و با آن‌چه افراد در ذهن دارند متفاوت است.

در صحنه‌هایی از فیلم سایه‌هایی را می‌بینیم که بچه‌ها به‌ دور آن سنگ‌چین می‌کنند که نماد ناپایداری زمان و شرایط است.

در این فیلم چند صحنه را می‌بینیم که دست روی صورت گذاشته شده است.

در سکانس‌های اولیه دستکش خانم روی صورتش بود و هم‌زمان با آن، آقا دست خودش را روی صورتش گذاشته بود.

در آخر فیلم دانش‌آموزان هندویسم را می‌بینیم که پس از عبادت دست‌ خود را روی صورت‌شان می‌گذارند که همه نشان از کوری خود خواسته است و‌ ذهن ما مسیری را طراحی می‌کند که طی آن خیلی از مسائل را نبینیم.

در این فیلم تقابل دو‌ تفکر را نشان می‌دهد:

تفکر واقع‌گرایانه: در این‌جا مرد نماد این تفکر است و هرآن‌چه که می‌خواهد مثل زن، رابطه جنسی، ثروت و شرایط مطلوبِ زندگی همه نشان از این نوع تفکر دارد و نقطه‌ی مقابل آن خانم، که با روابط درونی زندگی می‌کند و می‌خواهد به حقیقت و باطن برسد و به سفر دوری آمده که یک انسان کامل را پیدا کند.

 تقابل رفتار این دو شخصیت در برخورد با غرایز و وقایع، تفاوت دو سبک اندیشیدن را به ما نشان می‌دهد.

رفتار مرد در برخورد با انسان کامل قبل و بعد از شناخت وی گویای تفکر اوست.

مردِ این قصه تا قبل‌ از این‌که بفهمد که آن شخص انسان کامل است و فکر می‌کرد که او یک گاوچران است با او رفتار خوبی داشت، ولی زمانی‌که فهمید انسان کامل اوست، از او روی گردانید که این یکی از نقص‌های بزرگ کمونیست و کلاً یکی از عیب‌های سیستم‌های مادی‌گرا است که با هرچیزی که رنگی از معنویت داشته باشد، مخالفت می‌کنند و آن را خطرناک می‌دانند.

 در فیلم نکات قابل تأملی را می‌بینیم که نشان از تله‌های ذهنی ما نسبت‌ به تقدسات است.

مثلاً زمانی‌که می‌خواستند و به‌دیدن انسان کامل بروند، راننده به آن‌ها توصیه کرد که پیاده بروند و این نشان از یک تله‌ی ذهنی است که ما دوست داریم در یک سختی به معنویت برسیم و اگر معنویت را به‌ راحتی به دست بیاوریم، برای ما دل‌چسب نیست.

یا درجایی دیگر زمانی‌که انسان کامل را پیدا می‌کنند و خود او اعلام می‌کند که انسان کامل است، کارگردان دیگر تصویری از صورت او نشان نمی‌دهد و این حرکتی است که در بسیار فیلم‌های مذهبی دیده می‌شود که به‌خاطر تقدس بخشیدن، چهره‌ی فرد بزرگ را نشان نمی‌دهند! زیرا در ذهن بیننده چنین نقش می‌بندد که او هم فردی است مثل من، و ما دوست داریم از مقدسات چهره‌ای ورای معمول ببینیم که این هم یک تله‌ی بزرگ ذهنی است.

 

در این فیلم جناب مخملباف با وضوحِ عریانی‌های مکرر افراد، سعی بر نشان‌ دادن حقیقت و رویکردی از فرهنگ کشور هندوستان دارد.

شاید دیدن صحنه‌های عریان و واضح بی‌پرده افراد که در بسیاری از فیلم‌ها از آن اجتناب می‌شود گویای این واقعیت باشد که همه‌ی ما اگر حس برتری نسبت‌ به دسته‌ی خاصی داریم، تنها به واسطه‌ی پوشاندن حقیقت است و این پیام را به بیننده القا می‌کند که همه‌ی ما همین هستیم.

در این فیلم رفتارها و عقایدی که افراد انجام می‌دهند مثل خانم مسنی که عقیده بر تناسخ داشت و در شهر مردگان انتظار رهایی از کارمای تناسخ را می‌کشید یا راننده‌ای که حاضر به کشتن مگس نبود و همه‌ی مراسم‌هایی که می‌بینیم، قسمتی از یک فرهنگ غنی است و ضمن آن عریانی افراد نشان از دموکراسی دینی دارد که هر فرد با هر عقیده و مذهب پذیرفته و قابل احترام است.

نکته‌ی ویژه در این فیلم که گویای تقابل دو طرز تفکر است، خوشحالی زن و ناراحتی مرد از شرایط است.

 

خوشحالی زن از بودن در رودخانه‌ای که حس بدی به بیننده می‌دهد و نشان‌دهنده‌ی این است که ما در راستای عقاید خود، کوری خودخواسته ایجاد می‌کنیم و در آن با لذت زندگی می‌کنیم و ناراحتی مرد از بودن در سرزمین کثیف، گویای تفکری که واقعیت‌ها را با دقت ببینیم و با سختی زندگی کنیم، حال این‌که هر دوی این شخصیت‌ها با سختی در حال زندگی بودند و تحمل می‌کردند و حضور مرد آلمانی در کنار آن‌ها گویای دانستن حقیقت، ولی به‌نوعی سرپوش گذاشتن روی آن و قداست بخشیدن به اعمال در راستای توجیه هویت خود بود.

 

در قسمت‌هایی از فیلم صندلی را می‌بینیم که توسط مرد حمل می‌شود.

صندلی چهار تا پایه دارد که نماد زمینی بودن و ریشه در خاک داشتن است و وصل بودن به تمایلات دنیوی.

 

در شهر مردگان یک صندلی سوخت و همه فکر می‌کنند که پایان راه است ولی در پایان فیلم می‌بینیم که پیرزن هم‌چنان روی صندلی نشسته و نشان از ساختار فردی تک‌تک ماست.

 

جناب مخملباف می‌گوید فیلم را به‌نحوی ساخته که هر لحظه اعتقادات بیننده را خراب می‌کند و ساختارهای شکل‌گرفته به‌سرعت تخریب می‌شود که روند ساخت باورهای بی‌ریشه را به بیننده یادآور می‌شود و به همان میزان سادگیِ از بین بردن آن را متذکر می‌شود.

 

در این فیلم کارگردان نمادهای استفاده ابزاری از افراد و مقدسات را به تصویر می‌کشد. گل‌فروشیِ دختر بچه با توجیه رفتن به بهشت، استفاده ابزاری از مذهب را متصور می‌شود.

یا استفاده از پیرمرد برای کسب روزی هم، نوع دیگری از استفاده ابزاری مقدس‌نما است.

و استفاده از زن روسپی به‌عنوان میز، نماد بارز دید ابزاری و جنسیتی به زن درجهت تأمین عیش‌ونوش هست.

 

 دیالوگ‌های زیادی در این فیلم قابل تأمل هستند که از جمله‌ی آن وصف معجزه توسط مرد در قطار هست که به خانم می‌گوید تو برای چه به‌دنبال معجزه می‌گردی تو خودت با این زیبایی معجزه خداوند هستی.

نشان‌ دادن رود گَنگ در این فیلم، نماد جریان داشتن زندگی و روح‌الهی است و رفتن زن در آن به آسودگی یعنی تسلیم در برابر آن است.

در کل این فیلم تنها شخصی که در کلامش ساختارِ منطقیِ محکم‌تری دیده می‌شد، انسان کامل بود که در عین سادگی زندگی می‌کرد. انسان کامل خودش را کامل نمی‌دانست و عنوان می‌کرد که دیگران می‌گویند من انسان کامل هستم که فروتنی و خضوع را به افرادی که تزکیه‌ی نفس می‌کنند یادآور می‌شود.

فیلم فریاد مورچگان ارزش بارها دیده شدن و تأمل را دارد.

 

نقد توسط خانم دنیا باقریان

نویسنده خانم درودی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *