نقد فیلم گیوِر(Giver)
فیلم «گیور» یا بخشنده در سال ۲۰۱۴ محصول کشور آمریکا به کارگردانی «فیلیپ نویز» ساخته شده است.
داستان کلی فیلم، ساخت یک جامعهی آرمانی بدون آثار گذشته است.
در آغاز، اولین موردی که جلب توجه میکند سیاه و سفید بودن فیلم است که بعد از چند دقیقه با دانستن اینکه در این شهر هیچ خاطرهایی وجود ندارد، سوال ذهن بیننده مبنی بر علت سیاه و سفید بودن تا حدودی پاسخ داده میشود که در خلل فیلم علت نبودن خاطرات برای عوام را آرامش و عدم درک ناهنجاری عنوان میکند.
دیدن شهری به شکل گل دوازده پر برای بیننده، تداعی کنندهی نیلوفر آبی یا «لوتوس» میباشد که نماد صلح جهانی و مظهر کمال است.
ولی پرسش اینجاست که آیا در تمام ابعاد زندگی، تکامل ایجاد شده یا فقط بیانگر کمال و کامیابی در بُعد خاصی از زندگی است؟
وجود دستهای تحت عنوان پیشکسوتان که برای این جامعه تصمیمگیری و حتی انتخاب میکنند ما را یاد وجود گادفادرهایی(god fathers) میاندازد که با رویکردی انسانیتر همچنان دیگران را رباتهای قابل کنترل میدانند و با تعیین شغل در جهت تواناییها،سعی بر ساخت قهرمانان شغلی درجهت بالا بردن منافع یا بهنوعی قهرمانپروری دارند.
پیشکسوتان هیچگونه تلاشی در جهت انسانسازی که براساس آگاهی افراد از خویشتن و خلأهای وجودشان هست ندارند و آنها را سرکوب میکنند که میتواند تداعیگر «تفکرِ ماتریالیستی» باشد.
نکتهی قابل پرسش و تأمل اینجاست که رهبر این جامعه که به او عنوان پیشکسوتِ اعظم را میدهند و در ابتدای فیلم گویای این است که رهبر جوامع دیگر هم هست، یک زن است.
پیشکسوت اعظم در بیشتر قسمتهای فیلم حضور غیر فیزیکی و فرکانسی دارد.
در اولین صحنهای که او را میبینیم او مطلب خوشایند افراد جامعه را میگوید و بلافاصله با خنده، اعتراف به دروغ بودن آن میکند، ضمن اینکه راستگویی یکی از اصول آن جامعه است که افراد ملزم به رعایت آن هستند و جالب اینجاست که همهی افراد جامعه از تخطی آگاهانة پیشکسوت اعظم که در جهت اهداف خود که همان بالا بردن سطح جامعه است و در قالب شوخی بیان میشود خوشحال و حتی تشویق میکنند.
این پارادوکس ایجاد شده در این سکانس، برای بینندگان بسیار آشناست. حال این سوال به قوت در ذهن نقش میبندد که چرا افراد اینگونه تشویق میکنند که در ادامهی فیلم متوجه میشویم که در پی پاک کردن خاطرات حتی صوَر فیزیکی آن هم تغییر داده شده، چون دست زدن اولین نماد شادی جمعی محسوب میشود.
همچنین میتوان به عروسک فیل که به آن «اسب آبی» گفته میشود نیز اشاره کرد.
دیدن این آرمانشهر، تفکر مادیگرا را متصور میشود که فقط شرایط آرمانی در مسائل مادی و رفاهی افراد ایجاد شده؛ حتی درختان هم بهصورت مصنوعی و دلخواه قرار داده شدهاند.
رفتار افراد به واسطهی دوربینها کنترل میشود و با کوچکترین نافرمانی، تذکر جمعی داده میشود.
تزریقاتی که هر روز برای افراد انجام میشود نشان از کنترل فیزیولوژی افراد در جهت عدم درک و ابراز احساسات دارد که هدف نهایی آن میتواند بهرهوری کامل از افراد باشد.
در این جامعه هیچ رنگی از احساسات و عواطف غریزی مثل مادری یا احساس به جنس مخالف وجود ندارد چه رسد به معنویت و همهی افراد در قالب نقش تعریف شدند نه احساس.
همانگونه که مادری در آغاز فیلم نشان داده میشود بهعنوان یک شغل تعریف میشود و رفتار سرد مادر جوناس گویای این امر است.
نقطهی قابل تأمل، حذف همهی عوامل آرامشدهندهی روان و صیقل دهندة جان است عواملی مثل موسیقی، رقص، رنگ، آثار یا معماری چشمنواز، کتاب و فیلم هیچ کجای این شهر آرمانی اینها را نخواهیم دید.
عناصری که حذف آن نشانگر حذف هنرهای هفتگانه از اقلیم زندگی است و به ما این پیام را میدهد که زندگی بدون هنر، محصولی جز یکنواختی و یکپارچگی عذابدهنده بههمراه ندارد.
جوناس بهعنوان یک اهدا کننده انتخاب شده بود ولی مثل اهدا کنندهی قبلی که در طی فیلم مشخص شد دختر گیور بوده با آشنایی با خاطرات، رفتار متفاوتی از خود نشان داد.
جوناس تمام مطالب را از پیرمردی بهنام گیور یا اهداکننده دریافت میکرد.
دیالوگهای تأملبرانگیزی بین رهبر ارشد و اهداکننده رد و بدل شد که از جمله آن میتوانیم به دیالوگهای گفته شده اشاره کنیم.
رهبر ارشد: “بازگشت خاطرات یعنی درد، رنج، جنگ، بیعدالتی و تکرار انتخاب اشتباه.”
اهداکننده: “بازگشت خاطرات یعنی عشق. و ما میتوانیم بهترین انتخاب را داشته باشیم.”
درجایی جوناس میگوید: “خاطرات مربوط به گذشته نیست، مربوط به آینده است.” که این سه دیالوگ برای افرادی که با روش پاکسازی بومیان هاوایی هواوپونوپونو آشنایی دارند بسیار آشنا و نویدبخش است.
اهداکننده خانهای در لبهی پرتگاه دارد که در عین داشتن منظرهای زیبا، بسیار خطرناک است و شاید این پیام را دارد که نحوهی استفاده از خاطرات بسیار مهم است.
در فیلم، خاطرات باعث برگشت و رنگها و تفاوتها میشوند. برگشت تفاوتها باعث بروز احساسات و معنا؛ پس جوناس باید از مرز خاطرات رد شود.
در ابتدای فیلم جوناس میگوید:”کلماتی مثل حسادت، ترس، محبوبیت فقط آوا هستند و پژواک آن به تاریخ پیوسته است.”
پژواکی که جوناس میگوید، شاید همان «راهنمای حقیقت» باشد.
در انتهای فیلم میگوید:”صدای موسیقی را شنیدم شاید فقط یه پژواکه ولی کافیه این همهمونو به خونه میبره.”
جوناس فقط جان یک کودک را نجات میدهد؛ کودکی که نماد آینده است و در پایان با کودک به خانه میرسد. خانهای که دیگر اقامتگاه نیست.
جوناس در پایان میگوید: “خاطرات حقیقت هستند و قوانین دروغ.”
خاطراتی که احساسات و عواطف و عشق را در خود مستتر دارند یا قوانینی که اضلاع یک ماتریکس کنترلکننده هستند کدام را انتخاب میکنید؟
فیلم گیور ارزش چندینبار دیده شدن را دارد.
نقد: خانم دنیا باقریان
نویسنده: خانم مریم درودی