نقد و تحلیل فیلم هوانورد

نقد و تحلیل فیلم هوانورد

 

این فیلم بر اساس داستان زندگی «هوارد هیوز» کارگردان، تهیه کننده و خلبان مشهور آمریکایی است.

فیلم با این صحنه شروع می‌شود که مادری با عشق، محبت و آرامش در حال شسستن فرزندش در حمام است.  در همین حال به فرزندش متذکر می‌شود که در شهر انواع بیماری شیوع پیدا کرده و تو در امان نیستی. تکرار حروف کلمه «قرنطینه» توسط پسربچه نشان می‌دهد که این  جریان با هر بار شست‌وشو  توسط مادر انجام می‌شده و تکرار این اتفاق در زندگی  هوارد هیوز  باعث به‌وجودآمدن وسواس در زندگی‌اش شد. در واقع این مادر  نوعی تلقین و متد ذهنی  در فرزندش ایجاد کرد.

جملات مادر بیشتر حالت سوالی داشت  و  این  تلقین‌پذیری رو بیشتر می‌کرد.

ابتدای فیلم صحنه کوتاهی از کودکی هیوز را نشان می‌دهد و بعد  وارد دوران جوانی  او می‌شود. هیوز در حال ساختن فیلم «فرشتگان جهنمی» بود و در کارش فردی بسیار مصمم و بااعتماد به نفس بالایی  بود.

در دوران  طلایی زندگی‌اش  آنیموس بالایی داشته و از شکست ترسی ندارد. سرعت بالا و آرزوهای بلند پروازانه، همه نشان‌دهنده آنیموس بالای هیوز است.

 

به نظر می‌آید دلیل اینکه نام فیلمش را فرشتگان جهنمی گذاشته به خاطر جنگ جهانی بوده است. حتی در فیلم، هواپیماهای جنگنده ظاهرا نماد فرشته‌های جهنمی هستند که با بمباران، عذاب نازل می‌کنند.

 

حالت وسواس‌گونه‌اش از دقیقه ۱۴ فیلم تقریبا شروع می‌شود. هرجا حس اضطراب و نگرانی در او به وجود می‌آید، حالات وسواس‌گونه و تمیزی بیش از حد نیز از خود نشان می‌دهد.

 

مشاور مالی‌اش از هیوز می‌خواهد که کار را تعطیل کند، چون دارد متضرر می‌شود، اما او با اطمینان می‌گوید: ادامه می‌دهیم و نمی‌بازیم؛ اما وقتی مشاور، صحنه را ترک می‌کند، به خاطر نگرانی‌اش ناگهان با حالت وسواس‌گونه به دست‌هایش نگاه می‌کند.

او در بعضی از صحنه‌های فیلم هنگام استرس حتی گوش‌هایش هم کم‌شنوا می‌شود.

 

در نهایت، فیلمی که در حال ساختش بود وارد سینما می‌شود. او هنگام ساخت فیلم بسیار دقیق و ریزبین بود و کوچکترین ایراد و بی‌دقتی از چشمش پنهان نمی‌ماند. هنگام اجرای فیلم و قبل از ورود به سینما، عکاس‌هایی که برای تهیه خبر آمده بودند و نور زیاد فلَش‌های که روشن می‌شد، همچنین قدم‌برداشتن روی شیشه‌خورده‌های روی زمین، او را خیلی آزار می‌داد.

به نظرم بزرگ نشان‌دادن این صحنه‌ها در فیلم حتما با قصد و منظوری انجام شده است؛ چون او خیلی اجتماعی نبود، بیشتر بر روی کارش تمرکز داشت و خیلی آداب ارتباط برقرارکردن با دیگران را بلد نبود.

بعد از اکران فیلم، آن‌قدر دقتش بالا بود که متوجه شد در یکی از سکانس‌ها به خاطر طولانی‌شدن سکانس، تماشاچیان سرفه کردند و خمیازه کشیدند؛ همین باعث شد او فورا دستور بدهد که سکانس را کوتاه کنند.

 

پس از اینکه کار ساخت فیلمش به پایان می‌رسد شروع به ارتقادادن مدل هواپیماها می‌کند. البته هنگام ساختن فیلمش بر روی تغییرات هواپیماها هم کار می‌کرد.

هیوز دستور ساختن هواپیمای جدیدی را داد. بعد از اتمام کار وقتی برای بررسی بدنه هواپیما رفت، چنان با دقت، ظرافت و وسواس زیاد روی بدنه هواپیما دست می‌کشید که هیچ چیز دیگری را نمی‌دید و دیگران متعجب می‌شدند.

(داشتن این مقدار دقت و توجه زیاد برای بالابردن کیفیت کار خیلی خوب است، اما متاسفانه این دقت و وسواس بالا روی زندگی‌ و ذهنش تاثیرات منفی می‌گذاشت.)

 

او در پرواز بعدی‌اش سقوط می‌کند و در مزرعه چغندر می‌افتد و پاهایش آسیب می‌بیند. وقتی با همان حال به خانه و پیش کیت (دوست دخترش) برمی‌گردد، او هیوز را به حمام می‌برد تا پاهایش را بشورد. هیوز دقیقا در حمام همان جملاتی را می‌گوید که مادرش در بچگی و هنگام حمام‌کردنش به او می‌گفت: «ما در امان نیستیم. ما معروف هستیم و مثل بقیه نیستیم. مردم نمی‌گذارند  ما زندگی کنیم.»

همین جریان باعث شد لایه‌های زیرین ضمیر ناخودآگاه کودکی هیوز خود را نشان دهد.

 

از این قسمت فیلم به بعد غیر از وسواس، شک هم به سراغش می‌آید و نسبت به دوست دخترهایش دچار شک می‌شود. این شک، حال روانی و وسواس‌گونه هیوز را تشدید می‌کند.

 

در فیلم چندین مرتبه نشان می‌دهد که نور شدیدی روی پیشانی‌اش است. به نظرم  شاید به این خاطر بوده که ocd بر روی پینه آل یا پیشانی قرار دارد.

 

دقیقه ۸۰ فیلم، هیوز در حال چک‌کردن فرمان هواپیماست که متوجه می‌شود شخصی در حال جاروکشیدن او را نگاه می‌کند. ناگهان تمرکزش را از دست می‌دهد، حالت عصبی سراغش می‌آید، نگران می‌شود و از اینجا تکرار جملاتش شروع می‌شود.

تکرار و تاکید زیاد بر روی بعضی جملات باعث می‌شود هم خودش و هم دیگران متوجه تغییر رفتارش بشوند.

 

او برای بار دوم و در حال چک‌کردن و پرواز با هواپیمای جدیدش سقوط می‌کند و این بار وضعیت جسمی و روحی او خیلی نابسامان می‌شود، اما تا به هوش می‌آید از همکارش درباره روند اجرای پروژه‌اش می‌پرسد!

(اینکه او اینقدر درگیر رویا و اهدافش هست بسیار عالیست، اما کمال‌گرایی زیاد که ناشی از وسواس باشد اوضاع را کاملا به هم می‌ریزد.)

 

در قسمتی از فیلم وقتی به منزل سناتور می‌رود با او دست می‌دهد. در واقع چون فرد زیرک و دقیقی است با رقبایش دست می‌دهد تا آنها متوجه نقطه ضعفش نشوند.

 

بین صحبت‌های جدی سناتور،هیوز از او در مورد تابلوی لاما که به دیوار نصب شده بود، می‌پرسد. احتمالا او می‌خواسته که سناتور وارد بحث جدی با او نشود و از کارهایش سر درنیاورد. موقع شام کاملا متوجه اثر انگشت سناتور روی لیوان آب می‌شود که نشان از دقت و توجه بالای او دارد.

 

هیوز بعد از فشارهای روحی پس از سقوط و فشارهای زیادی که از طرف رقبا در او به جود آمده بود خود را قرنطینه و حبس می‌کند و اجازه ورود هیچ کس را به اتاقش نمی‌دهد. در این قسمت فیلم در جملاتی می‌گوید: «من عاشق بیابانم. با اینکه بیابان خیلی گرم است، اما تمیز است.»

 

هیوز به حدی دچار وسواس می‌شود که با خود فکر می‌کند با کدام دستش در شیر را باز کند و چطوری بطری شیر را بنوشد؟ و دوباره تکرار کلمه‌ها و جمله‌ها…

واقعا شرایط سخت و طاقت‌فرسایی را می‌گذراند.

 

در همین شرایط وخیم، وقتی رقیبش به او پیشنهاد خرید شرکت هواپیمایی هیوز را می‌دهد، باز هم خیلی محکم برخورد می‌کند و باخت را نمی‌پذیرد.

 

در نهایت یکی از دوست دخترهایش که انگار خیلی خوب با حالات روحی و روانی هیوز آشنا بود به سراغش می‌آید و خیلی ماهرانه با او رفتار و صحبت می‌کند. وقتی وارد اتاقش می‌شود و آن صحنه را می‌بیند به او می‌گوید: «از چیدمانت خوشم آمد!»

و به گونه‌ای با شرایط روحی‌اش برخورد می‌کند که هیوز بالاخره از اتاقش بیرون می‌آید.

 

مثلا هنگامی که هیوز به او می‌گوید چیزهایی می‌بینم، در جواب با آرامش می‌گوید: «می‌دونم عزیزم.» یا هیوزموقع شستن صورتش از او می‌پرسد به نظرت این آب و روشو تمیز است؟ دختر پاسخ می‌دهد: «هیچی تمیز نیست، ولی ما تلاش‌مان را می‌کنیم.»

 

هیوز در دورانی که خود را قرنطینه کرده بود، اتاقش را با بندهایی به هم متصل و مثل محل جرم نوارکشی کرده بود. این حالت اتاقش کاملا نشان‌دهنده بندهای ذهنی‌اش است.

 

وقتی در دادگاه حاضر می‌شود، به خاطر فلَش دوربین‌ها باز دچار استرس و اضطراب می‌شود، اما خیلی خوب خودش را جمع‌وجور می‌کند و دادگاه را به نفع خود به پایان می‌برد.

یکی از دیالوگ‌های جالبش در دادگاه این بود که اگر همه پشت سر من هر حرفی زده باشند، تا الان نگفتند که هیوز دروغگوست یا از من دروغ نشنیدند.

در نهایت از دادگاه می‌خواهد تا اجازه دهند هرکول (هواپیمای غول‌پیکر) را کامل کند و اگر موفق به تکمیل آن نشد، خودش کشور را ترک خواهد کرد.

 

در آخر فیلم، او موفق می‌شود که هرکول را به پرواز دربیاورد، اما به علت شدت‌گرفتن بیماری‌اش، تکرار جمله‌ها و دیدن اشخاصی که در واقع وجود نداشتند، حالش خیلی بد و غیرقابل‌ کنترل می‌شود. در سکانس پایانی فیلم وقتی در آینه نگاه می‌کند، دوران کودکی‌اش را می‌بیند که چقدر آرزوهای بزرگی داشت، اما متاسفانه به علت این بیماری دچار چه بحران‌هایی شد.

 

تحلیل‌گر: ریحانه عینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *